تـرآوشــاتــ مغـزی دختــرکـــ آبیـــ



یکی از اهداف تابستونی من نقد فیلماییه که میبینم

البته نمیشه اسمشو نقد گذاشت و نظر شخصیه

اول از همه باید بگم که من خیلی کم این سبکی فیلم میبینم

و چیزی که منو به این فیلم جذب کرد بازیگراش یعنی لیلی کالینز و زک افرون بودن

سبک این فیلم زندگی نامه ، جنایی ، رازآلود و یکم دراماتیکه و هیجان انگیزه

این فیلم زندگی نامه قاتل معروف تد باندیه که بدنام ترین قاتل سریالیه

نه در جهان ولی توی آمریکا آره

که براساس رویدادهای ذکر شده توی کتاب خاطرات نامزد سابق اون ساخته شده

این فیلم برای افراد زیر 14 سال مناسب نیست

ادامه مطلب



من عاشق فیلمای ترسناکم ولی خب این بیشتر هیجان انگیز بود تا ترسناک

دیدن این ژانر فیلم تو تاریکی شب حدودا 1 به بعد چیزیه که آدرنالین خونتونو به شدت بالا میبره

و خب من و داداشم دیشب این فیلمو ساعت 2 شب دیدیم

بریم که ادامه مطلب نقدش کنیم

البته دیدم کلمه نقد اشتباهه چون من نکات منفی فیلمو تقریبا میشه گفت نمیگم

پس اسمشو میذارم نقد کوتاهِ مثبت

ادامه مطلب


یکی از اهداف تابستونی من نقد فیلماییه که میبینم

البته نمیشه اسمشو نقد گذاشت و نظر شخصیه

اول از همه باید بگم که من خیلی کم این سبکی فیلم میبینم

و چیزی که منو به این فیلم جذب کرد بازیگراش یعنی لیلی کالینز و زک افرون بودن

سبک این فیلم زندگی نامه ، جنایی ، رازآلود و یکم دراماتیکه و هیجان انگیزه

این فیلم زندگی نامه قاتل معروف تد باندیه که بدنام ترین قاتل سریالیه

نه در جهان ولی توی آمریکا آره

که براساس رویدادهای ذکر شده توی کتاب خاطرات نامزد سابق اون ساخته شده

این فیلم برای افراد زیر 14 سال مناسب نیست

ادامه مطلب


امشب به این فکر میکردم همیشه دوستای واقعیمو دیر شناختم

شاید وقتی از زندگیم رفتن شناختم

هرچند من تمامی دوستایی که تا الان اسم دوست روشون گذاشتمو دوست دارم

ولی پشیمونی من بخاطر وقتای کمیه که باهاشون گذروندم

امروز یکی از بهترین و همچنین یکی از بدترین روزای زندگیم بود

وقتی باهاش میخندیدم و مسخره بازی در میاوردیم بی نهایت سرخوش میشدم

ولی وقتی احساس میکردم یه غم پشت خنده هاشه و اون دلتنگیه .

من اگه جای اون بودم و شب آخر فقط سه تا از دوستامو میدیدم

نمیدونم احتمالا چه حسی بم دست میداد

نمیدونم اولین اشکی که از چشم چپ میاد نشونه چیه

ولی اولین و اخرین قطره برام مهم نیست

حتی قطرات اشک هم مهم نیست

مهم کنترل کردنش پیش اون بود و خوشحالم که اشکمو ندید

که آخرین تصویرش از من خوشحالیم و خندم و ذوقام بود

هرچند قول میدم این آخرین دیدارمون نباشه

قول میدم همیشه یادش باشم

قول میدم ببینمش و باهاش وقت بگذرونم

حس الان من قابل توصیف نیست

میخندم و گریه میکنم

میدونم این متنو نمیخونه ولی مینویسم تا اگه خوند بدونه چقد دوستش دارم

و چقد برام عزیز بوده و هست و خواهد بود




جزو اون دسته آدما هستم

که همیشه در حال تلاش برای شاد بودنن

اگه یکی خوش نباشه تلاشمو میکنم تا حس و حال لحظشو عوض کنم

ولی بعضی وقتا ک روحم از تلاش کردن خسته میشد

شخصیتمو به دو نیمه تقسیم میکردم

میذاشتم نیمه ای از من به حال خودش باشه

و نیمه دیگه من به تلاش ادامه بده

و این دوگانگی باعث شد گاهی با خودم غریبه شم

که نسبت به همه چیز حس نامطمئن بودن بم دست بده

اما وقتی تصمیم گرفتم که دوست صمیمی همدیگه باشیم

کاملا مطمئن بودم که اشتباه نمیکنم

یه وقتایی با ذهنم حرف میزنم و بعدش تصمیم میگیرم بیام اینجا بنویسم

ولی وقتی شروع میکنم به نوشتن

احساس میکنم نیازی ندارم که حرفی بزنم

نمیدونم شایدم برای این باشه که حرف زدن باهاش منو از افکار این لحظم دور کرده

گاهی وقتا تو لحظه لبریز از زندگی و سرخوشی ام

سرشار از دیوانگی

و گاهی آن چنان غمگین که گویی غم عالم بر دوش من است

چه ادبی نوشتم یهو :/

ولی خب همه ما همینیم

هممون یا گاهی خیلی خوشحال و گاهی غمگینیم

یادمه یکی میگفت خوب بودن و شاد بودن یه انتخابه

و خب بعضی وقتا هم غمگین بودن نیازه

امروز برخلاف اکثر روزام دپرسم

شاید چون گاهی یکی پیدا میشه که بهم بگه

که ممکنه تو سرم هدفای اشتباه باشه

شاید چون گاهی اونایی که باید حمایتم کنن 

تا به هدفم برسم فقط تظاهر میکنن

نمیدونم شایدم گاهی چون عصبانیشون میکنم اینجوری میگن

یا شاید چون نمیخوان اشتباه کنم

به هرحال تصمیم گیری برای آیندت اونم با کنکور این چیزارو داره


من یه دفتر کوچیک دارم که لغات موزیکای جدید یا قدیمیم رو توش مینویسم

فک کنم سایز A5 باشه و خب ب نظر من چون تو کیف جا میشه مناسبه

وقتی لغات رو وارد میکنم دنبال اصطلاحات هم معنیش میگردم و کنار هم وارد میکنم

بی مقدمه شروع کردم به نوشتن و بی مقدمه هم تصمیم گرفتم

از این به بعد هر روز یه پست میذارم و یه آهنگ رو برای دانلود قرار میدم

و تکست و ترجمش و در صورت موجود بودن تفسیرشم میذارم

اگه تکست و ترجمه نبود سعی میکنم ترجمه کنم

اگه هم حسش نبود کلمات و اصطلاحات جالبشو میذارم

فک کنم چیز جالبی باشه و اگه رو زبان شماها تاثیر نذاره مطمئنم رو زبان خودم تاثیر میذاره

اول با آهنگای آروم و ساده تر شروع میکنم تا ببینیم چی میشه

البته من خودم هر نوعشو گوش میدم ولی خب آموزشیه دیگه جنگ که نیست



بی حوصلگی مطمئنن یکی از بدترین حس هاییه که میتونین تجربه کنین

من از این حس متنفرم

دوست ندارم لحظه هامو الکی بگذرونم و دوست دارم برای همه روزام برنامه داشته باشم

و امروز هم با چیدن یه دنیا برنامه از خواب بیدار شدم

نمیدونم درسته یا نه اما میگن که

بچه ها و نوجوونا  بیشتر این حس رو تجربه میکنن

خب بی حوصلگی ینی چی؟

یعنی من نسبت به اطرافیام ، هرچیزی که دورمه و هرکاری که میخواستم انجام بدم

یا باید انجام بدم بی علاقم و ازشون لذت نمیبرم

بقیشم ادامه مینویسم

ادامه مطلب


اره خیلی تنبل شدم و جدیدا نمینویسم

مشغول رسیدگی به کارای عقب افتادمم

تا شروع کنم برای کنکور99 بخونم

خب این یکی از آهنگای مورد علاقمه امیدوارم دوست داشته باشین

نسخه آتیکشو قرار دادم اگه دوست داشتین بگین تا اصلیشو بذارم

 

Last Hurrah - Bebe Rexha

 

ادامه مطلب


سلام . نمیدونم چجوری باید نامه رو شروع کنم

حقیقتا تا حالا به این فکر نکرده بودم که بهت چیزی بگم

تو زندگی نسبتا عجیبی رو پیش رو داری

از آدمایی که انتظارشو نداری ضربه خواهی خورد

آدمایی که دوستشون داری ولت میکنن و میرن

و دوستیایی که فکر میکنی پایدار هستن تموم خواهند شد

به خوندن کتابای مورد علاقت توی کتابخونه ادامه بده

هرچقدر دوست داری دایره المعارف بخون و راجب همه چی کنجکاو بمون

همون آدم قوی و مغروری که اشک هرکی اذیتش میکرد رو در می آورد باش

لطفا مهربون نشو .

همه ادما یه روزی میرن پس قدر داشتنشون رو بدون و حسابی بغلشون کن

مخصوصا بابابزرگت :)

آخه نمیذارن برای آخرین بار ببینیش و حسرتش به دلت میمونه . ببخشید که اینو گفتم

به هیچ دلیلی از درس فاصله نگیر و همونجوری قوی برو جلو

ابتدایی برات دوران نسبتا سخت ولی دوست داشتنی خواهد بود

و راهنمایی دوران شیطنت و خوش گذرونی البته با تعادل و خوب درس خوندنت میشه

و تو این سه سال رو از تمام 12 سال تحصیلیت بیشتر دوست خواهی داشت پس لذت ببر

وقتی وارد دبیرستان میشی افت کوچیکی خواهی داشت ولی ادامه بده چون اصلا مهم نیستش

وقتی شکستنت با ارده تر از جات بلندشو

خودتو نباز . لطفا امیدتو پیدا کن .

از 6 سالگی تا 18 سالگیت قراره خیلیییی چیزا تجربه کنی

شخصیتت و علایقت بارها عوض میشه و در نهایت از آدمی که بهش تبدیل شدی ناراضی نخواهی بود

بذار تمام اتفاقا بیفته . من مطمئنم تو توانایی گذروندن همشونو داری

حتی اگه فکر کنی که شب اومده که برای همیشه بمونه

فقط یه خواهش دارم لطفا امیدتو از دست نده و تا جایی که میتونی شاد باش

.

پ.ن: کسی منو به چالش دعوت نکرد ولی خب دوست داشتم که بنویسم پس نوشتم


 

جمعه هفته دیگه 19 مهرماه اولین آزمون منه

هر کدوم از این آزمونا یه شبیه ساز کنکوره

که به من کمک میکنه عیب و ایراداتم و مشکلات مطالعاتیمو پیدا کنم

از وقتی که فهمیدم تست چیه خودمو بین آزمونا دیدم ینی از 13 سالگی و سال هفتمم

ولی هیچوقت به تراز بالا و درصدای بالا فکر نکردم

الانم میدونم قراره رقابت با آدمای قوی باشه چه تو کل کشور چه توی این شهر کوچیک

ولی ب اینکه تراز بالا و فلان داشته باشم فکر نمیکنم بازم

میدونم اون نتیجه آخره که مهمه

میدونم چیزی که ارزش داره خوب درک کردن مطالبه و آماده شدن برای آزمون اصلی

نمیگم آره هدف من پزشکیه و فقط اونو میخوام و فلان و بهمان . نه

من میخوام تلاشمو کنم که بعدش افسوس نخورم که کاش میخوندم

میخوام بذارم اتفاق بیفته چیزی که حق منه

داشتم میگفتم آره هرکسی که میاد تجربی مطمئنا دلش پزشکی میخواد

ترجیح میدم الان به رشته فکر نکنم و فقط به تلاش و مسیرم فکر کنم

یک روز و نیمه یه ذره زدم جاده خاکی

دیگه نمیخوام اتفاق بیفته چون همین چن دقیقه ها و چند ساعتا منو از موفقیت دور میکنه

ولی یه فکرای منفی یه وقتایی میاد سراغم که خیلی منو اذیت میکنه

که اگه من توانشو نداشته باشم؟ اگه نشه ؟ یا مثلا آره امسال جمعیت خیلی زیاده

خیلیا هستن که از من قویترن و .

ولی تصمیم گرفتم دیگه به ذهنم اجازه ندم که اینجوری فکر کنه

آخه چه کاری از من ساختس؟ باشن یا نباشن باز کاری ازم ساخته نیست

در هر صورت باید درسمو بخونم . باید تمام توانمو بذارم براش

آینده یه وقتایی ترسناکه ولی کاری از ما ساخته نیست جز ادامه دادن و ساختن

باید جلوش وایستی بگی هرچقدر دوست داری داد بزن

هرچقدر دوس داری اذیت کن

هرکاری از دستت برمیاد انجام بده

من یه طوفان لعنتی ام . من کم نمیارم . من عقب نمیکشم . من روتو کم میکنم

امیدوارم مشکلاتم با این افکار لعنتیم زودتر حل شه

بسی استرس دارم برای آزمون اول :( حالا میام میگم چیکار کردم


6 صب با اینکه خوابم میومدوحدودا 5 ساعت خوابیده بودم بههه زور بیدارشدم

با اینکه چشام به زور باز بود ولی حس خوبی داشتم

صبحونه خوردم و ویسای پشتیبان قلم چی که راجب برنامه راهبردی بود رو گوش دادم

خلاصه رفتم سراغ درس و 20تا تست زیست زدم که تصمیم گرفتم بخوابم

بعد گفتم نههه راه نداره باید بیدار بمونم

یهو گفتم برم خط چش بکشم بعد برگردم درس بخونم

من اصلااا اهل لوازم آرایش واینا نیستم و این اولین تجربه خط چش کشون من بود یجورایی

با اعتماد ب نفس شرو کردم و تقریبا هم مورد رضایت خودم واقع شد

به این فکر میکردم طرز تفکر کسایی که آرایش میکنن و نمیکنن چی میتونه باشه

من تا چند وقت پیش حتی لوازم آرایش نمیخریدم چه برسه به استفادشون!

اکثرا از یه ویتامین لب و ضد افتاب (از نوع ساده!) استفاده میکردم گاهی هم هیچ

بعضی وقتا دلم رژ لب قرمز میخواست و گاهی هم صورتی نود و خیلی ملیح!

خب پررنگ و قرمز که تو خونه میشد زد و بیرون نه

(ینی اگه به دل من باشه که فرق نداره هرجور دوس داشتم استفاده میکردم)

ولی خب مامانم میگه هرچیزی جایی داره و من 95 درصد راجب خیلی جاها موافقم باهاش

بعضی وقتا حتی تو دورهمیای دوستا و مهمونی ها بدون رژ میرم (بسته به مود و احوالاتم)

طوری که دوستان بنده (نون و فاف و الف) به این نکته گاهی اشاره میکنن

خب اول اینو بگم بعد برم سر اون حرف اصلی که میخواستم بگم

آرایش کردن برای بقیه نیست که تورو زیبا ببینن تو همه جوره زیبایی

این چیزیه که باید باورش کنیم !

کسی که آرایش نمیکنه وما از لوازم آرایشی متنفر نیست!

مهم نیست که زشته یا زیبا اون همینجوری خودشو دوست داره

گاهی هم میتونه به معنی شهامت داشتن و جسور بودنش باشه

گاهی به معنای اینکه اون ادم صادقه و نمیتونه نقاب داشته باشه!

و هزارتا حرف دیگه

کسی هم که آرایش میکنه وما خود زشت پندار نیست!

شاید میخواد خودش انتخاب کنه که تو چجوری ببینیش

شاید یه آدم به شدت درونگرا باشه که از شناخته شدن خوشش نمیاد

شایدم یه شخص بیخیال باشه که بخاطر چیزی که دوست داره استفاده میکنه

شایدم یه آدم دو رو یا زخم خورده و خسته باشه!

میخوام بگم لوازم آرایشی نه خوبه نه بد

و نه حتی مشخص کننده شخصیت آدما!

چیزی که مهمه اینه که به چشم چوب جادویی که قراره ازتون یکی دیگه بسازه نگاه نکنید

اگه دوسش ندارین با خیال راحت بذارینش کنار

اگه هم نه خب استفاده کنین

خودتونو دوست داشته باشین تا بقیه دوستتون داشته باشن

آره خودمم نفهمیدم تش تونستم منظورمو برسونم یا نه ولی خب همینه دیگه

و اینکه من فکر میکردم خیلی ریمل دوست دارم

ولی دوتا ریملی که این اواخر خریدم افتضاح بود

و به اصلاح شبیه پای سوسک شد مزه هام! و این باعث شد از ریمل متنفرشم

ولی خب چون مژه هام صاف و کوتاهه فکر میکنم فر مژه میتونه بم کمک کنه

عاشق خط چشم شدممممم خیلی خوبههه . از امروز هروقت حس و حالم اوکی باشه میکشم

کلا تو بحث آرایش خط چشم و ضد افتاب (بیشتر مراقبتیه و ازینایی که کرم پودر داره خوشم نمیاد)

و رژلب از همه برای من جذاب تر بودن

 

 

 


وقتی مستقل شدم دلم میخواد ذره ذره تیکه های زندگیمو کامل کنم

یکی از تیکه های زندگی من حیواناتن که خیلی دوستشون دارم

دلم میخواد یه عالمه حیوون خونگی داشته باشم

البته حیوونایی که تو خونه بودنشون صلب آزادیشون نباشه

اونایی که نیاز به مراقبت دارن و براشون بهتره که اینجوری زندگی کنن

اصلا خدارو چه دیدی شاید دامپزشک شدم!

ادامه مطلب


 

وقتی در مقابل من می‌ایستی و نگاهم می‌کنی

تو از غمی که در وجود من وجود دارد چه می‌دانی

و من از غم تو چه چیزی می‌دانم؟

اگر غمگین در مقابل تو بایستم و از غمم برایت بگویم

تو چه میفهمی؟

همچنان وقتی که برای تو از جهنم می‌گویند.

آیا تو گرما و دردناک بودن آنرا درک خواهی کرد؟

 

Writing in blood on the walls
با خون روی دیوار ها مینوشتم
‘Cause the ink in my pen don’t work in my notepad
چون جوهر توی خودکارم توی دفترچم نمینویسه
Don’t ask if I’m happy, you know that I’m not
نپرس که خوشحالم یا نه، میدونی که نیستم
But at best, I can say I’m not sad
ولی در بهترین حالتش میتونم بگم که ناراحت نیستم
‘Cause hope is a dangerous thing for a woman like me to have
چون امید برای زنی مثل من داشتنش چیز خطرناکیه
:)

Hope Is A Dangerous Thing For A Woman Like Me To Have


 

من در مغز خود با شیطانهایی زندگی میکنم

که مرا در اعماق وجودم غرق میکنند

مرا در هم میشکنند و هزاران بار شکنجه ام میدهند

اهریمن هایی که احساسات مرا میکشند

زبانه های آتشی که در من افروخته اند را میلیسند

و مرا بارها و بارها به آتش میکشند

گلویم را میفشارند و هوا را از من دریغ میکنند

در سردی شبی زمستانی رهایم کرده اند

و من برای طلوع خورشید دعا میکنم

شب ها تا صبح گریستم

سعی کردم این حس را پیش خودم نگه دارم

من از شیطان هایم پست ترم

این انرژی ترسناک مرا در خود میبلعد

خالی شده ام از هر گونه بیان آن ها دهانم را بسته اند.

ذهن من شکنجه گر من شده است

و دیده ای ک کسی خود به نابودی خود بنشیند؟

این گونه که من بنشسته ام؟

آینه هارا برمیگردانم نمیتوانم آدمی که هستم را تحمل کنم

از همه این صداها خسته ام

فکر میکنم که تسخیر شده ام

در من آتشی شعله ور است اما قلبم یخ زده است

نوری در انتهای مسیر میبینم

امید رستگاری؟!

پاهایم تصمیم گرفته اند که بمانند و مسیر بس طولانی.

من جلودار شیاطینم هستم

من به اون ها نیاز دارم تا کلمات را از دهانم بیرون بکشند

اه مغز من . تو یک بیماری کشنده هستی

ا


چند روزیه که به خودم میام ومیبینم همش دارم اینو با خودم میخونم

وخب از اونجایی که داداشم این گروه رو دوست نداره

اصلا نمیذاره که توی تلویزیون پلی کنم و من بدون اینکه بشنومش

بارها و بارها تو ذهنم تکرارش میکنم و نمیدونم چرا

 

دانلودکنین و ازش لذت ببرین من که خیلی دوسش دارم

Bad Liar - Imagine Dragons

 

ادامه مطلب


دقیقا دو هفته پیش چهارشنبه ، من عالی بودم

که به مبحث آزمون رسیدم و تسلط هم دارم و میترم دییگ

برای خودم هدف خیلی بالایی تعیین نکردم

ولی خب آزمونمو خراب کردم

چون مدیریت آزمون نداشتم و تعداد اشتباهاتم بالا بود

و در عین ناباوری حتی ب اون هدف پایین که میخواستمم نرسیدم

سعی کردم اهمیت ندم و بگذرونم

وقتی شروع کردم تحلیل کردن فهمیدم که ای وای حتی بعضی سوالا رو درست هم نخوندم

خلاصه که تصمیم گرفتم آزمون دوم جبران کنم و یکم پیشرفت کنم حداقل!

ولی اواسط تا تقریبا اواخر هفته کمردرد بدی گرفتم و خب یکمم  غرغرو شدم

که باعث شد برنامم بهم بریزه

و از روزی که به خودم اومدم تا دیروز و امروز در پی جبرانش بودم

هرچند که جبران نشد! هرچند یه حجمی از درسا مونده رو دستم

هرچند من پس فردا آزمون دارم و هنوز از خودم راضی نیستم

دیشب به مامانم میگفتم دو هفته قبل راضی بودم از خودم اون شد

الان که ناراضی ام خدا بخیر کنه

خلاصه که یه نمه مث ژله وا رفتم ولی پا پس نکشیدم هنووزاا

دقیقا همونجا بین وا رفتگیام تصمیم گرفتم این راهو یبار برای همیشه برم و دیگه برنگردم

قبلنم گفتم من نمیگم میخوام دکتر شم ، میخوام فلان شم ، میخوام بهمان شم

میخوام تلاش کنم ، میخوام بجنگم .

میخوام روزی که تموم شد بگم توان من همین بود

بگم خدایا شکرت

به خودم بگم منِ عزیز ازت راضیم . حالا هرچی بشه خدای توهم بزرگه.

اطرافیا انرژی منفی میدن واذیت میکنن :)

وقتایی که میان اینجا حتی رعایت نمیکنن و با بلندترین تن صداشون حرف میزنن :)

چند شب پیش که مهمون داشتیم خیلی اعصابم بهم ریخت

آخه 40 دقیقه بود که دو صفحه شیمی رو میخوندم و نمیفهمیدم

و برام جالب بود که به بچه هاشون میگفتن ساکت باشن که بتونن فیلم ببینن

ولی ساکتشون نمیکردن که من درس بخونم . حتی خودشون آروم تر حرف نمیزدن

بگذریم کنکور سختی داره دیگ :) (مهم کم نیاوردن و بلند شدنه هعییی)

میخوام هراتفاقی افتاد حتی یک دقیقه متوقف نشم

اگه زندگی یکی زد من دوتا بزنم

بزرگ رو به تختم نوشتم

بگو که ما چگونه وا ندادیم . بگو که مردیم و ایستادیم

اگه قرار باشه بمیرم بذار ایستاده بمیرم D:

تصمیم گرفتم آخرهفته موزیکای گوشیمو عوض کنم و اندکی انگیزشی تر بگوشم

پس پناه میبریم به امینم و اندکی هیدن و اندکی شایع و های و دیگر حضرات عشق اینجانب

از اونجا که اینستامو دی اکتیو کردم و گوشیمو رو پرواز گذاشتم و هیچی ندارم و بیان برام مونده

و من میخوام شرایطو برای خودم سخت تر کنم تصمیم گرفتم کم تر بیام و سربزنم بهتون و بنویسم و فلان

پس هر دو هفته میام دیگ

همین

بسی طولانی شد

الهی . مراقبش باش (یهو اومد تو ذهنم گفتم یه دعایی هم برای اون کنم)

او کیست؟! (نمیدانم D: )

ایشالا که خدا به همه کنکوریا کمک کنه . تهشم به من :)


دقیقا دو هفته پیش چهارشنبه ، من عالی بودم

که به مبحث آزمون رسیدم و تسلط هم دارم و میترم دییگ

برای خودم هدف خیلی بالایی تعیین نکردم

ولی خب آزمونمو خراب کردم

چون مدیریت آزمون نداشتم و تعداد اشتباهاتم بالا بود

و در عین ناباوری حتی ب اون هدف پایین که میخواستمم نرسیدم

سعی کردم اهمیت ندم و بگذرونم

وقتی شروع کردم تحلیل کردن فهمیدم که ای وای حتی بعضی سوالا رو درست هم نخوندم

خلاصه که تصمیم گرفتم آزمون دوم جبران کنم و یکم پیشرفت کنم حداقل!

ولی اواسط تا تقریبا اواخر هفته کمردرد بدی گرفتم و خب یکمم  غرغرو شدم

که باعث شد برنامم بهم بریزه

و از روزی که به خودم اومدم تا دیروز و امروز در پی جبرانش بودم

هرچند که جبران نشد! هرچند یه حجمی از درسا مونده رو دستم

هرچند من پس فردا آزمون دارم و هنوز از خودم راضی نیستم

دیشب به مامانم میگفتم دو هفته قبل راضی بودم از خودم اون شد

الان که ناراضی ام خدا بخیر کنه

خلاصه که یه نمه مث ژله وا رفتم ولی پا پس نکشیدم هنووزاا

دقیقا همونجا بین وا رفتگیام تصمیم گرفتم این راهو یبار برای همیشه برم و دیگه برنگردم

قبلنم گفتم من نمیگم میخوام دکتر شم ، میخوام فلان شم ، میخوام بهمان شم

میخوام تلاش کنم ، میخوام بجنگم .

میخوام روزی که تموم شد بگم توان من همین بود

بگم خدایا شکرت

به خودم بگم منِ عزیز ازت راضیم . حالا هرچی بشه خدای توهم بزرگه.

اطرافیا انرژی منفی میدن واذیت میکنن :)

وقتایی که میان اینجا حتی رعایت نمیکنن و با بلندترین تن صداشون حرف میزنن :)

چند شب پیش که مهمون داشتیم خیلی اعصابم بهم ریخت

آخه 40 دقیقه بود که دو صفحه شیمی رو میخوندم و نمیفهمیدم

و برام جالب بود که به بچه هاشون میگفتن ساکت باشن که بتونن فیلم ببینن

ولی ساکتشون نمیکردن که من درس بخونم . حتی خودشون آروم تر حرف نمیزدن

بگذریم کنکور سختی داره دیگ :) (مهم کم نیاوردن و بلند شدنه هعییی)

میخوام هراتفاقی افتاد حتی یک دقیقه متوقف نشم

اگه زندگی یکی زد من دوتا بزنم

بزرگ رو به تختم نوشتم

بگو که ما چگونه وا ندادیم . بگو که مردیم و ایستادیم

اگه قرار باشه بمیرم بذار ایستاده بمیرم D:

تصمیم گرفتم آخرهفته موزیکای گوشیمو عوض کنم و اندکی انگیزشی تر بگوشم

پس پناه میبریم به امینم و اندکی هیدن و اندکی شایع و های و دیگر حضرات عشق اینجانب

از اونجا که اینستامو دی اکتیو کردم و گوشیمو رو پرواز گذاشتم و هیچی ندارم و بیان برام مونده

و من میخوام شرایطو برای خودم سخت تر کنم تصمیم گرفتم کم تر بیام و سربزنم بهتون و بنویسم و فلان

پس هر دو هفته میام دیگ

همین

بسی طولانی شد

ایشالا که خدا به همه کنکوریا کمک کنه . تهشم به من :)


چند وقتیه که یه مشکل خیلی خیلی اساسی پیدا کردم

و مشکل اینجاست که نمیدونم چرا اینجوری شدم

از یه تایمی به بعد سردرد شدید میگیرم

خب تا یه جایی تحملش میکنم و میگم من باید ادامه بدم

حالا کاش مشکل فقط همین بود

زمانی که میرم بخوابم و اتاقمو کاملا تاریک میکنم

زمزمه های توی سرم شروع میشه .

انگار 5 - 6  نفری توی سرم هستن و من صداهاشونو میشنوم

از هر دری صحبت میکنن و راجب همه چیز نظر میدن

و من فقط میتونم بهشون التماس کنم که خفه شن و بذارن که بخوابم

مورد داشتیم اینقد که خفه نشدن اشک اینجانب رو هم در آوردن

شاید بعضیا اسمشو بذارن عذاب وجدان یا چمیدونم هرچی

ولی از اونجایی که کارشون سرزنش کردن من نیست و فقط قصدشون دیوونه کردن منه

اسمشونو میذارم شیاطین ذهنم . اونا از جنس منن . 5 - 6 تا فاطمه با نظرات متفاوت.

 وقتی فک میکنم میبینم من قبلا هم با این صداها زندگی کردم

این صداها همیشه بودن و هیچوقت هم تنهام نمیذارن و من شاید الان یکم بهونه گیر شدم

به بیان یه درخواست فرستادم که آدرس وبلاگمو عوض کنم

احتمالا به دنبال اون اسم وبلاگ رو هم عوض میکنم

پس گمم نکنین

همین دیگه منم برم به کارام برسم

شما هم به کاراتون برسین بای بای

Halsey - Gasoline


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها